آموزگار پایه ششم بوشهر۲

آموزگار پایه ششم بوشهر۲

یادداشت های آموزگار پایه ششم بوشهر
آموزگار پایه ششم بوشهر۲

آموزگار پایه ششم بوشهر۲

یادداشت های آموزگار پایه ششم بوشهر

داستان خیر و شر ( قسمت سوم )

با این حرفها که «شر» گفته بود «خیر» فهمید که با یک دشمن همراه است که با لباس دوستی او را به این بیابان کشیده است. با اینکه خودش می دانست گناهی ندارد فهمید که «شر» موقع گیر آورده تا او را اذیت کند. این بود که فکر کرد «شر» را به طمع مال بیندازد.

و«خیر» گفت:«ببین شر»، ما که بنا نیست توی این صحرای گرم از تشنگی بمیریم، و عاقبت به یک جایی خواهیم رسید، حالا هم یا انصاف داشته باش و قدری آب به من ببخش، یا اینکه آن را به من بفروش، آخر ما همشهری هستیم، با هم بزرگ شده ایم و بعدش هم ممکن است در دنیا با هم خیلی کارها داشته باشیم، من الان دو دانه جواهر گران قیمت همراه دارم که با فروش اثاث خود آن را خریده ام. من حاضرم آنها را به تو ببخشم و از تو یک خوراک آب بخرم، حالا راضی شدی؟
«شر» گفت: به! می خواهی مرا گول بزنی؟ می خواهی اینجا که هیچ کس نیست دو دانه گوهر را به من بدهی و آب بخوری و آن وقت توی شهر آبروی مرا ببری و آنها را پس بگیری؟ من خودم خیلی از این حقه ها بلدم، صدتا مثل تو باید بیایند پیش من درس بخوانند. خیال کردی من هم مثل تو هالو هستم؟
دراین موقع «خیر» دیگر از تشنگی صدایش گرفته بود و چشمهایش تار شده بود.
بی حال روی زمین نشست و جواب داد:
«شر» به خدا قسم من این طور فکر نمی کنم. درست است که تو هم می دانی یک خوراک آب ارزش دو دانه جواهر را ندارد ولی برای من بیشتر هم می ارزد.
می گویند پول سفید برای روز سیاه خوب است و چه وقتی بهتر از حالا، باور کن از روی رضا و رغبت گوهرها را به تو می دهم و هرگز هم چشمم دنبال آنها نیست. حاضرم علاوه بر این گوهرها همه دارایی خود را در شهر هم به تو واگذار کنم.
«شر» جواب داد: من می دانم که چون به آب احتیاج داری این حرفها را می زنی، آدم وقتی محتاج است و گرفتار است خیلی حرفها می زند که بعد دبه می کند، اگر راست می گویی یک کار دیگری بکن، من ده سال است چشم دیدن تو را ندارم، از آن روز که مرا به بازی نگرفتید نمی توانم تو را ببینم، امروز موقعش رسیده که تلافی کنم و تو هم نتوانی مرا ببینی. گوهرهایی که گفتی مال خودت، ولی من حاضرم دو گوهر دیده تو را بردارم و چشمت را کور کنم و آن وقت هرچه می خواهی آب بخور، گوهری که من می خواهم این است تا دیگر نتوانی پس بگیری.
«خیر» از شنیدن این حرف آهی کشید و گفت:«عجب آدم بدی هستی، آیا از خدا شرم نمی کنی؟ کور شدن من برای یک خوراک آب! چطور دلت راضی می شود این حرف را بزنی، «شر» من تو را اینقدر سنگدل و بی انصاف نمی دانستم، من از تشنگی دارم بیحال می شوم و تو اینقدر قساوت به خرج می دهی؟»
«شر» جواب داد:«همین است که گفتم، می خواهی بخواه، نمی خواهی من رفتم، این را هم بدان که در این بیابان نه آبی هست و نه آدمی هست و از هر طرف تا آبادی هفت روز راه است، نه راه پس داری نه راه پیش، یا باید در این صحرا بمیری یا نابینا شوی و زنده باشی.»
«خیر» دیگر توانایی حرف زدن نداشت و باز هم نمی توانست باور کند که «شر» اینقدر بد باشد. آخر باور کردنی نیست کسی حاضر باشد برای یک خوراک آب چشم کسی را کور کند. اما «خیر» نزدیک بود از تشنگی بیهوش شود، ناچار تن به قضا داد و به «شر» گفت: دانی و انصاف خودت، من که باور نمی کنم، ولی می خواهم زنده باشم، هرچه می کنی به من آب برسان، این هم چشم من...
«شر» فرصت نداد حرف«خیر» تمام شود، پاره آهنی که در دست داشت به دو چشم «خیر» کشید و چشمهای «خیر» پر از خون شد. «خیر» از درد چشم فریاد زد: «آه خدایا» و بیهوش بر زمین افتاد.
«شر» خدانشناس هم لباس و جواهری که در کوله بار«خیر» بود برداشت و بی آنکه به او آب بدهد راه خود را گرفت و رفت.
«خیر» تا چند لحظه بیهوش بود، همین که به هوش آمد فهمید که «شر» او را تنها گذاشته و رفته. «خیر» بر خاک افتاد بود و دستها را روی چشم گذاشته ناله می کرد. ولی خدا خواسته بود که «خیر» زنده بماند، و یک پیشامد خوب به سراغش آمد.

 

داستان خیر و شر ( قسمت دوم )

 

«شر» همینکه «خیر» را دید گفت:

- اوه، آقای «خیر»، رسیدم به خیر، کجا می خواهی بروی؟

«خیر» گفت: می بینم که تو هم بارو بندیل خود را بسته ای!

«شر» گفت: من هم از این شهر خسته شدم، می خواهم بروم یک جای خوبی، اما تو چکار می خواهی بکنی؟

«خیر» گفت: می روم ببینم چه می شود؛ مرا روزیی هست و خواهد رسید.

«شر» گفت: مبارک است، ولی من می خواهم اول به شهر «جابلقا» بروم، آنجا همه چیز هست و از همه جا بهتر است.

«خیر» گفت: اسمش را شنیده ام.

«شر» گفت: شنیدن کی بود مانند دیدن؟ من آنجا را دیده ام، آنجا هر چه دلت بخواهد پیدا می شود، آنجا مردم شب و روز خوش گذرانی می کنند، هر که آنجا باشد

می تواند همیشه خوش و خوب باشد.

«خیر» جواب داد: نمی دانم، همه جا خوب و بد هست، ولی من می گویم آدم خودش باید خوب باشد، من دنبال خوش گذرانی نمی روم می روم دیگران را ببینم، دنیای خدا را ببینم.

«شر» گفت: توهمیشه اینطور بودی «خیر»، بدهم که ندیدی، خوب، حالا هم من همراه تو هستم، هر جایی می خواهی برویم ولی «جابلقا» را من می شناسم، بسیار شهر خوبی است.

- بسیار خوب، حالا هم داریم می رویم، جابلقا نباشد جابلسا باشد.

«شر» و«خیر» همراه شدند و از هر دری صحبت می کردند «شر» خوشحال بود که «خیر» راه همراهی می کند ولی «خیر» برایش بی تفاوت بود، کمتر با مردم جوشیده بود و همه را مثل خودش می دانست و تا وقتی از کسی بدی ندیده بود او را آدم خوب حساب می کرد.

«خیر» و «شر» با هم رفتند تا از آبادی دور شدند و رفتند تا شب شد. راهی در پیش داشتند که «شر» آن را بیشتر می شناخت، پیش از آن رفته بود و دیده بود. «شر» خیلی جاها رفته بود و در ولگردیهایش خیلی چیزها دیده بود اما «خیر» تجربه سفر نداشت به خدا توکل داشت و خوبی را سرمایه بزرگ زندگی می دانست.

تا شب به هیچ آبادی نرسیده بودند. ناچار در صحرا از سنگ و خاک پشته ای دایره وار درست کردند و در میان آن منزل کردند.

«خیر» کوله بار خود را باز کرد، نانی خورشی و مشک آبی درآورد و با هم شام خوردند و خوابیدند و سفیده صبح حرکت کردند.

یکی دو روز گذشت و بیابان تمام شدنی نبود و هوا گرم بود. هرجا می نشستند و

می ماندند «خیر» سفره خود را پهن می کرد و نان و آب و خوردنی که داشت

می خوردند، «شر» هم گاه بگاهی نانی بر سفره می گذاشت ولی همانطور که «خیر» دو دانه جواهر خود را در کوله بارش پنهان کرده بود «شر» هم یک مشک آب در کوله پشتی داشت که هیچ وقت از آن حرفی نمی زد.

یک هفته گذشت و دو رفیق همچنان می رفتند و نان و آب و خورشی که «خیر» همراه آورده بود تمام شد.

«شر» خبر داشت که در آن روزها به آب نمی رسند و «خیر» خیال می کرد که به آب می رسند و ظرف آب را پر می کنند. اما روزی که «خیر» دیگر از خوردنی چیزی نداشت، «شر» بنای نارفیقی را گذاشت و به «خیر» گفت:

- هفت روز راه آمده ایم و بیش از این راه در پیش است و از خوردنی هیچ چیز در این بیابان پیدا نمی شود. برای اینکه از گرسنگی تلف نشویم و به مقصد برسیم باید در خوراک صرفه جویی کنیم.

«خیر» این را قبول داشت و صبر بسیار داشت. تا ممکن بود غذا نمی خورد و از گرسنگی و تشنگی حرفی نمی زد و از مشک آبی که «شر» در انبان خود پنهان کرده بود خبر نداشت.

روز هشتم آفتاب سوزان هوا را داغ کرده بود و نزدیک ظهر «خیر» از تشنگی

بی قرار شد و گفت:«دیگر زبانم خشک شده و نزدیک است از تشنگی بی حال شوم

«خیر» تعجب می کرد که چگونه«شر» طاقت می آورد و از تشنگی شکایتی ندارد. اما یک بار فهمید که «شر» به آهستگی از مشک آبی که دارد آب می خورد. «خیر» گفت: «حالا که آب داری کمی هم به من بده، از تشنگی دیگر رمق برای راه رفتن ندارم.

«شر» جواب داد:«نه، حالا زود است، آب تمام می شود و تشنه می مانیم

«خیر» گفت: تا تمام نشده کمی بنوشم، شاید به آب برسیم.

«شر» گفت: مطمئن باش، این روزها به آب و آبادانی نخواهیم رسید.

«خیر» گفت: بسیار خوب، در هر حال رفاقت نیست که تو آب داشته باشی و من از تشنگی بسوزم. من نمی خواهم از خودم حرف بزنم ولی من هم آب داشتم با هم خوردیم. اگر تنها بودم مال من هنوز تمام نشده بود.

«شر» گفت: به من چه مربوط است، داشتی که داشتی، نداشتی که نداشتی.

می خواستی حالا هم داشته باشی، یعنی می گویی آب را بدهم تو بخوری و خودم از تشنگی بمیرم؟

«خیر» جواب داد:«من هرگز این را نمی گویم، ما همسفریم، رفیقم، هرچه من داشتم با هم خوردیم. حالا هم وقت آن است که تو مرا مهمان کنی، و هیچ کس از آینده خبر ندارد، شاید الان به آب برسیم، شاید کسی برسد و آب داشته باشد، می گویم طوری رفتار کن که خودت بعدها از من شرمنده نباشی، من دلم می خواهد بتوانیم همیشه توی چشم هم نگاه کنیم، این حرفها که تو می زنی بوی بی وفایی می دهد، من از تشنگی دارم بی حال می شوم و خیلی راه باید برویم، من این را می گویم. تو از صبح تا حالا دوبار آب خوردی، من از دیروز تا حالا تشنه ام، هوا گرم است. تو حال حرف زدن داری من دیگر رمق ندارم، می گویم اذیتم نکنی

«شر» جواب داد: «اولا که گفتی شرمنده نشوم. من خجالت سرم نمی شود. دیگر اینکه گفتی بی وفا هستم، تو این طور خیال کن. رفاقت هم بی رفاقت. اینجا دیگر شهر نیست. بیابان است و مرگ است و زندگی است، می خواهم هفتاد سال سیاه هم توی چشمم نگاه نکنی. تو اصلا از بچگی همین حرفها را می زدی که می گفتند آدم خوبی هستی ولی اینجا این حرفها خریدار ندارد. آن روزی که بچه ها می گفتند مرا قبول ندارند تو را انتخاب کردند یادت هست؟

داستان خیر و شر ( قسمت اول )

روزی بود و روزگاری بود صدها سال پیش از این، یک روز بچه ها جمع شده بودند و بازی می کردند. بازی ایشان یک «رئیس» لازم داشت. برای انتخاب رئیس قرعه کشیدند و نام «شر» درآمد. «شر» نام یکی از بچه ها بود. بچه ها از «شر» راضی نبودند، چونکه او را می شناختند و بارها دیده بودند که هر وقت«شر» «اوسا»

می شود زورگویی می کند و زیر بار حرف حسابی نمی رود و می خواهد بزرگی به خرج دیگران بدهد.

این بود که بچه ها یک صدا گفتند:«نه، ما این قرعه کشی را قبول نداریم، ما «شر» را قبول نداریم، اشتباه شده و باید دوباره از سر شروع کنیم

«شر» که از درست بودن قرعه اطمینان داشت از این حرف خیلی لجش گرفت و فریاد زد: چرا قبولم ندارید؟ ما که هنوز بازی را شروع نکرده ایم، از کجا می دانید که من بدم؟

یکی از بچه ها گفت:«ما چند بار امتحان کرده ایم، تو وقتی مثل همه بازی می کنی بد نیستی ولی عیب تو این است که وقتی اسمت را گذاشتند «اوسا» دیگر حرف حسابی سرت نمی شود، گردن کلفتی می کنی، جرمی زنی، دغل بازی می کنی، با قوی ترها یار می شوی و حق ضعیف ها را پا مال می کنی، دعوا راه می اندازی و صدای بزرگترها درمی آید. ولی ما می خواهیم بازی کنیم و همه با هم برابر و برادر باشیم، بگذار «اوسا» یکی دیگر باشد

رسم دنیا این است که وقتی همه با هم یک چیزی را بخواهند یک نفر نمی تواند با همه دربیفتد. ناچار «شر» هم قبول کرد و قرعه کشی تجدید شد.

 

این بار قرعه به نام «خیر» درآمد. «خیر» اسم یکی دیگر از بچه ها بود، و همه خوشحال شدند و برای او فریاد شوق کشیدند. «خیر» پسر خوبی بود و همه او را دوست می داشتند چونکه باتربیت بود، هرگز به کسی حرف بد نمی زد و در بازی بی انصافی نمی کرد و با همه مهربان بود و هیچ کس نمی توانست از کارهای «خیر» ایراد بگیرد.

وقتی بچه ها از «اوسا» شدن «خیر» خوشحال شدند «شر» از زور حسودی رنگش سرخ شده بود و «خیر» هم این را فهمید و برای اینکه دل خوری پیدا نشود گفت: حالا من «شر» را به جای وردست و معاون خودم انتخاب می کنم و «شر» هم مطابق میل همه بازی می کند.

پیش از اینکه بچه ها حرفی بزنند «شر» میان حرف او دوید گفت: «نه، من بازی

نمی کنم، من می خواهم بروم

«شر» خیلی رنجیده بود، به شخصیتش برخورده بود، و با اینکه «خیر» در این میان تقصیری نداشت از او رنجیده بود و نتوانست این تحقیر را تحمل کند، قهر کرد و با چشمان اشک آلود به خانه رفت.

آن روز گذشت و بچه ها هر روز بازی می کردند و این پیشامد هم فراموش شد اما «شر» آن را فراموش نکرد. کینه «خیر» را در دل گرفت، و همیشه در پشت سر از او بدگویی می کرد که: «خیر» بی عرضه است، از دعوا فرار می کند، «خیر» ترسو است همراه من به صحرا نمی آید، «خیر» خودپسند است خاک بازی نمی کند. و از این حرفها. اما برای اذیت کردن «خیر» بهانه ای پیدا نمی کرد چونکه «خیر» بسیار مهربان بود و آنقدر خوب بود که نمی شد از او بهانه بگیرند و هر وقت هم «شر» او را مسخره می کرد، دیگران از «خیر» طرفداری می کردند.

سالها گذشت و «خیر و شر» هم مانند بچه های دیگر زندگی می کردند، همبازی بودند، همشهری بودند، بچه محل بودند، و بعد هم بزرگتر شده بودند و کمتر یکدیگر را می دیدند، و «خیر» بیشتر با آدمهای خوب معاشرت داشت و «شر» همان طور که خودش می پسندید با آدمهای مثل خودش راه می رفت و هر کسی به کاری مشغول بود.

این بود تا یک سال که «خیر» می خواست از آن شهر به شهر دیگر سفر کند و آنجا بماند.

در آن زمانها راههای بیابانی چندان امن و امان نبود. همان طور که در آبادیها هم هنوز وسیله ای مثلا مانند بانکها برای نگهداری امانتهای قیمتی یا نقدینه ها پیدا نشده بود. این بود که بعضی از مردم هرگاه نگهداری نقدینه ها را دشوار می دیدند آنها را مانند گنجی در محلی پنهان می کردند و جای آن را به کسی نمی گفتند و بعدها به دست دیگران می افتاد.

در مسافرت هم کسانی که همراه قافله های بزرگ نبودند سعی می کردند تا ممکن است چیزهای گران قیمت همراه نداشته باشند یا نقدینه ای که دارند پنهان و پوشیده باشد تا راهزنان به طمع نیفتند و خودشان آسوده خاطر باشند.

«خیر» هم هرچه اثاث زیادی داشت فروخته بود و به جای آنها دو دانه جواهر خریده بود که بتواند پنهان کند و همراه خود ببرد و در شهر دیگر بفروشد و سرمایه زندگی کند.

در روزهای آخر که «خیر» کم کم با دوستان خداحافظی می کرد «شر» خبردار شد که «خیر» می خواهد از آن شهر برود.

«شر» هم فکری کرد و با خود گفت:«من باید بفهمم که «خیر» چه خیال دارد، «خیر» همیشه فکرهایش خوب است و مردم خیلی از او تعریف می کنند، من هم نباید بیکار بنشینم

«شر» هم خودش را آماده کرد و روزی که فهمید «خیر» خیال حرکت دارد او هم آماده سفر بود.

در زمان قدیم سفر کردن به راحتی و آسانی حالا نبود و مسافرت از شهری به شهر دیگر مدتها طول می کشید. مردم پیاده یا سواره با الاغ، با اسب، با شتر و بیشتر همراه کاروان و قافله سفر می کردند چونکه در راهها ناامنی بود و دزد و راهزن و گردنه گیر و این چیزها مسافرت تنهایی را دشوار می کرد. اما «خیر» می خواست تنها به سفر برود و همه اسباب سفرش را در یک کوله پشتی جا داده بود.

«شر» هم همین کار را کرد و یک روز صبح بیرون دروازه به هم رسیدند و دیدند که هر دو عازم سفرند.

آموزش ذخیره فایلهای فلش در تمامی مرورگرها

در دنیای طراحی وب و جذابیتهای نرم افزاری اینترنت، فایلهای فلش یکی از ارکان اصلی این مهم است. روزانه بسیاری از ما این فایلهای فلش را در اینترنت مشاهده میکنیم. از کلیپ های مختلف گرفته تا بازی هایی که با فلش ساخته میشوند. اما سوالی که بسیاری از کاربران با آن مواجه هستند این است که چگونه این فایلهای فلش را بر روی هارد کامپیوتر ذخیره کنیم و در مواقع مورد نیاز و بدون اتصال به اینترنت آنها را تماشا کنیم؟ نرم افزارهای مختلفی هم بدین منظور ساخته شده اند که تا حدودی کارآیی دارند. اما ما در این ترفند قصد داریم روشهای کاملا جامعی را به شما معرفی کنیم که با استفاده از آنها میتوانید فایلهای فلش را بدون نیاز به نرم افزار خاصی و در تمامی مروگرهای معروف وب بر روی هارد کامپیوتر ذخیره کنید.
همان طور که مطلع هستید تمامی مرورگرهای اینترنتی دارای قسمتی با عنوان Cache میباشند که فایلهای مرور شده در صفحات وب را به همراه خود صفحه به صورت موقتی در این فضا نگه داری میکنند. بنابراین برای شروع کار شما باید مطمئن باشید این قسمت در مرورگر شما فعال میباشد و فضای کافی برای ذخیره فایلها در آن مهیا میباشد.

در این مورد برای مرورگر IE مراحل زیر را انجام دهید:
وارد کنترل پنل شوید و بر روی آیکن Internet Options دوبار کلیک نمایید.
در شاخه General و در قسمت Temporary Internet Files بر روی دکمه Settings کلیک نمایید.

در صفحه ای که باز میشود گزینه Automatic را در قسمت Check for newer versions of stored pages انتخاب نمایید و در قسمت Amount of disk space to use فضای مناسبی را برای این قسمت اختصاص دهید (توصیه میکنیم در صورت در اختیار داشتن فضای کافی، فضایی بیش از 100 مگابایت را به این قسمت اختصاص دهید، البته با توجه به نوع کار شما با اینترنت این فضا میتواند کمتر یا بیشتر اختصاص داده شود).
اگر در درایو ویندوز فضای کافی در اختیار نداشتید میتوانید با کمک دکمه Move Folder در این صفحه محل پوشه Cache مرورگر را تغییر دهید.
پس از اعمال تنظیمات مورد نظر بر روی دکمه OK کلیک نمایید. در صفحه Internet Properties نیز بر روی دکمه OK کلیک نمایید.
به این ترتیب مرورگر IE برای ذخیره فایلها در حافظه Cache کاملا آماده میگردد.

در مورد سایر مرورگر ها نظیر FireFox و Opera و... با توجه به این که این قابلیت به صورت پیش فرض فعال میباشد، از ذکر جزئیات در مورد آنها خودداری میکنیم.

  حال به قسمت اصلی آموزش میرسیم، یعنی بازیابی فایل فلش از فضای Cache. در ابتدا ذکر چند نکته را ضروری میدانیم:

1- برخی از فایلهای فلش به صورت مستقل نمیباشند و به صورت مجزا بارگذاری میشوند. در این مورد خاص پس از کلیک بر روی فایل فلش قالب اصلی آن در سیستم شما بارگذاری میشود و سپس به صورت داخلی و توکار قسمتهای دیگر فایل بارگذاری میشوند. این کار باعث افزایش سرعت بارگذاری فایلهای فلش سنگین از لحاظ حجم میشود و امروزه اغلب سایتهای بزرگ از این شیوه استفاده مینمایند. در این حالت  ذخیره فایلهای فلش به صورت مجزا و قسمت به قسمت امکان پذیر است و حتی نرم افزارهای موجود در این زمینه نیز نمیتوانند به صورت کامل فایل را دریافت نمایند، بنابراین در این مورد نباید انتظار داشته باشید که تمام فایل به صورت یکجا در اختیار شما قرار گیرد.

2- برخی از فایلهای فلش نیاز به ارتباط درونی با سرور دارند و پس از دریافت ممکن است شما به صورت کامل نتوانید از تمام امکانات آن استفاده نمایید. بنابراین این مورد را نیز مد نظر قرار دهید.

3- برخی از فایلهای فلش (مخصوصا آنهایی که از تکنولوژی Shockwave استفاده مینمایند، ممکن است تنها در زمان ارتباط اینترنتی در سیستم شما باقی بمانند و بلافاصله پس از بستن مرورگر به صورت خودکار از سیستم حذف شوند. در این حالت باید در زمان ارتباط با اینترنت و قبل از بستن مرورگر اقدام به بازیابی فایل نمایید (که نحوه انجام این کار را در ادامه توضیح داده خواهیم داد).
حال برای ذخیره و استفاده از این فایلها میتوانید در مورد هر مرورگر به ترتیب زیر عمل نمایید:
در مرورگر Internet Explorer:
ابتدا مرورگر را اجرا نمایید (اگر در حالت اجرا نمیباشد).
سپس از منوی Tools گزینه Internet Options را انتخاب نمایید.
از شاخه General و قسمت Temporary Internet Files بر روی دکمه Settings کلیک نمایید.
در صفحه Settings بر روی دکمه View Files کلیک نمایید.
در صفحه ای که ظاهر میشود شما لیستی از فایلهای مختلف مرور شده توسط مرورگر را مشاهده خواهید نمود، آنها را بر اساس Type مرتب نمایید.
سپس به دنبال نوع فایلهای SWF و یا Shockwave Flash Object بگردید و فایل مورد نظر خود را یافته و آن را انتخاب نمایید.
سپس بر روی آن راست کلیک نموده و گزینه Copy را انتخاب نمایید و در پایان فایل را در مسیری که مد نظر قرار داده اید ذخیره نمایید.
به این ترتیب میتوانید از آن فایل بارها و بارها استفاده نمایید و در واقع فایل را بازیابی نمودید.
همچنین میتوانید از نرم افزارهایی نظیر Save Flash و یا Flash Capture و... برای ذخیره مستقیم فایل فلش استفاده نمایید.
در مرورگر Opera:
میتوانید دقیقا مانند مرورگر IE عمل نمایید اما در فضای Cache مخصوص Opera باید به دنبال فایل مورد نظر باشید.
همچنین میتوانید از نرم افزارها یا Plugin های مخصوص Opera برای ذخیره مستقیم فایل فلش استفاده نمایید.

در مرورگر FireFox:
ابتدا وارد صفحه ای که فایل فلش در آن قرار دارد شوید.
سپس از منوی Tools گزینه Page Info را انتخاب نمایید:
در صفحه ای که باز میشود وارد شاخه Media شوید.
در این قسمت شما میتوانید لیستی از کلیه فایلهای استفاده شده در صفحه مورد نظر را مشاهده نمایید.
فایلها را بر اساس نوع (Type) مرتب نمایید.
به دنبال فایل مورد نظر از نوع SWF و یا Shockwave Flash Object گشته و بر روی آن کلیک نمایید.
به این ترتیب اطلاعات جامعی از فایل را در قسمت زیر لیست مشاهده خواهید نمود.
سپس بر روی دکمه Save As کلیک نمایید و فایل یا فایلهای مورد نظر را در مسیر دلخواه ذخیره نمایید:
البته در مورد FireFox نیز امکان استفاده از Plugin هایی نظیر Flash Got وجود دارد که کار را بسیار ساده مینماید، اما این روش نیز موثر میباشد.
ضمنا امکان دسترسی مستقیم به فضای Cache این مرورگر نیز وجود دارد، اما با توجه به سادگی روش فعلی، ترجیحا استفاده از آن را توصیه مینمایم
.