آموزگار پایه ششم بوشهر۲

آموزگار پایه ششم بوشهر۲

یادداشت های آموزگار پایه ششم بوشهر
آموزگار پایه ششم بوشهر۲

آموزگار پایه ششم بوشهر۲

یادداشت های آموزگار پایه ششم بوشهر

داستان هایی از کتاب داستان راستان شهید مطهری(6)


در رکاب خلیفه

على علیه السلام هنگامى که به سوى کوفه مى آمد، وارد شهر انبار شد

که مردمش ایرانی  بودند . کدخدایان و کشاورزان ایرانی خرسند بودند که خلیفه محبوبشان از شهر آنها عبور مى کند، به استقبالش شتافتند، هنگامى که مرکب على به راه افتاد، آنها در جلو مرکب على علیه السلام شروع کردند به دویدن .

على آنها را طلبید و پرسید: چرا مى دوید، این چه کارى است که مى کنید؟

این یک نوعى احترام است که ما نسبت به امرا و افراد مورد احترام خود مى کنیم . این سنت و یک نوع ادبى

است که در میان ما معمول بوده است . (( این کار شما را در دنیا به رنج مى اندازد و در آخرت به شقاوت مى کشاند. همیشه از این گونه کارها که شما را پست و خوار مى کند خوددارى کنید. به علاوه این کارها چه فایده اى به حال آن افراد دارد؟

داستان هایی از کتاب داستان راستان شهید مطهری(5)


همسفر حج

مردى از سفر حج برگشته ، سرگذشت مسافرت خودش و همراهانش را برای امام صادق تعریف مى کرد، مخصوصا یکى از همسفران خویش را بسیار مى ستود که چه مرد بزرگوارى بود، ما به معیت همچو مرد شریفى مفتخر بودیم ، یکسره مشغول طاعت و عبادت بود، همینکه در منزلى فرود مى آمدیم او فو ر ا به گوشه اى مى رفت و سجاده خویش را پهن مى کرد و به طاعت و عبادت خویش مشغول مى شد

 امام:. پس چه کسى کارهاى او را انجام مى داد؟ و که حیوان او را  تیمار مى کرد؟

:البته افتخار این کارها با ما بود. او فقط به کارهاى مقدس خویش مشغول بود و کارى به این کارها نداشت

امام:«بنابراین همه شما از او برتر بوده اید»

داستان هایی از کتاب داستان راستان شهید مطهری(4)


خواهش دعا


شخصى با هیجان و اضطراب ، به حضور امام صادق علیه السلام آمد

و گفت : در باره من دعایى بفرمایید تا خداوند به من وسعت رزقى بدهد که خیلى فقیر و تنگدستم

. امام : هرگز دعا نمى کنم

:امام چر ا دعا نمى کنید؟

بر ا ى اینکه خداوند ر ا هى بر ا ى این کار معین کرده است ، خداوند امر کرده که روزى ر ا پى جویى کنید و

طلب نمایید. اما تو مى خواهى در خانه خود بنشینى و با دعا روزى ر ا به خانه خود بکشانى.

داستان هایی از کتاب داستان راستان شهید مطهری(3)


بستن زا نوى شتر


قافله چندین ساعت را ه رفته بود. آثار خستگى در سوا را ن و در مرکب ها پدید گشته بود. همین که به منزلى رسیدند که آنجا آبى بود، قافله فرود آمد. رسول اکرم نیزکه همر ا ه قافله بود، شتر خویش ر ا خوابانید و پیاده شد. قبل از همه چیز، همه در فکر بودند که خود ر ا به آب برسانند و مقدمات نماز ر ا فر ا هم کنند . رسول اکرم بعد از آن که پیاده شد، به آن سو که آب بود روان شد، ولى بعد از آنکه مقدارى رفت ، بدون آنکه با احدى سخنى بگوید، به طرف مرکب خویش بازگشت . اصحاب و یاران با تعجب با خود مى گفتند
آیا اینجا را بر ا ى فرود آمدن نپسندیده است و مى خواهد فرمان حرکت بدهد؟! چشمها مراقب و گوشها منتظر شنیدن فرمان بود. تعجب جمعیت هنگامى زیاد شد که دیدند همین که به شتر خویش رسید، زانوبند را برداشت و زا نوهاى شتر را بست و دو مرتبه به سوى مقصد ا ولى خویش روان شد . فریادها از اطر ا ف بلند شد: اى رسول خد! چر ا ما ر ا فرمان ندادى که این کار ر ا بر ا یت بکنیم و به خودت زحمت دادى و برگشتى ؟ ما که با کمال افتخار بر ا ى انجام این خدمت آماده بودیم
در جواب آنها فرمود: ))هرگز از دیگر ا ن در کارهاى خود کمک نخواهید و به دیگر ا ن اتکا نکنید ولو بر ا ى یک قطعه چوب مسواک باشد.((

داستان هایی از کتاب داستان راستان شهید مطهری(2)


مردى که کمک خواست

 

به گذشته پرمشقت خویش مى اندیشید، به یادش می افتاد که چه روزهاى تلخ و پرمرارتى را پشت سرگذاشته، روزهایى که حتى قادر نبود قوت روزانه زن و کودکان معصومش را فراهم نماید. با خود فکرمى کرد که چگونه یک جمله کوتاه فقط یک جمله که در سه نوبت پرده گوشش را نواخت، به روحش نیرو داد و مسیر زندگایش را عوض کرد و او و خانواده اش را از فقر و نکبتى که گرفتار آن بودند نجات داد.

او یکى از صحابه رسول اکرم بود. فقر و تنگدستى بر او چیره شده بود. در یک روز که حس کرد دیگر کارد به استخوانش رسیده، با مشورت و پیشنهاد زنش تصمیم گرفت برود و وضع خود را براى رسول اکرم شرح دهد و از آن حضرت استمداد مالى کند.

با همین نیت رفت، ولى قبل از آنکه حاجت خود را بگوید این جمله از زبان رسول اکرم به گوشش خورد: «هرکس از ما کمکى بخواهد ما به او کمک مىکنیم، ولى اگر کسى بى نیازى بورزد و دست حاجت پیش مخلوقى دراز نکند، خداوند او را بى نیاز مى کند»

آن روز چیزى نگفت. و به خانه خویش برگشت. باز با هیولاى مهیب فقر که همچنان بر خانه اش سایه افکنده بود روبرو شد، ناچار روز دیگر به همان نیت به مجلس رسول اکرم حاضر شد، آن روز هم همان جمله را از رسول اکرم شنید: «هرکس از ما کمکى بخواهد ما به او کمک مى کنیم، ولى اگر کسى بى نیازى بورزد، خداوند او را بى نیاز مى کند»

این دفعه نیز بدون اینکه حاجت خود را بگوید، به خانه خویش برگشت، و چون خود را همچنان در چنگال فقر ضعیف و بیچاره و ناتوان مى دید، براى سومین بار به همان نیت به مجلس رسول اکرم رفت، باز هم لبهاى رسول اکرم به حرکت آمد و با همان آهنگ که به دل قوت و به روح اطمینان مى بخشید همان جمله را تکرار کرد.

این بار که آن جمله را شنید، اطمینان بیشترى در قلب خود احساس کرد. حس کرد که کلید مشکل خویش را در همین جمله یافته است. وقتى که خارج شد با قدمهاى مطمئن ترى راه مى رفت. با خود فکر مى کرد که دیگر هرگز به دنبال کمک و مساعدت بندگان نخواهم رفت. به خدا تکیه مى کنم و از نیرو و استعدادى که در وجود خودم به ودیعت گذاشته شده استفاده مى کنم و از او مى خواهم که مرا در کارى که پیش مى گیرم موفق گرداند و مرا بى نیاز سازد