آموزگار پایه ششم بوشهر۲

آموزگار پایه ششم بوشهر۲

یادداشت های آموزگار پایه ششم بوشهر
آموزگار پایه ششم بوشهر۲

آموزگار پایه ششم بوشهر۲

یادداشت های آموزگار پایه ششم بوشهر

داستان هایی از کتاب داستان راستان شهید مطهری(3)


بستن زا نوى شتر


قافله چندین ساعت را ه رفته بود. آثار خستگى در سوا را ن و در مرکب ها پدید گشته بود. همین که به منزلى رسیدند که آنجا آبى بود، قافله فرود آمد. رسول اکرم نیزکه همر ا ه قافله بود، شتر خویش ر ا خوابانید و پیاده شد. قبل از همه چیز، همه در فکر بودند که خود ر ا به آب برسانند و مقدمات نماز ر ا فر ا هم کنند . رسول اکرم بعد از آن که پیاده شد، به آن سو که آب بود روان شد، ولى بعد از آنکه مقدارى رفت ، بدون آنکه با احدى سخنى بگوید، به طرف مرکب خویش بازگشت . اصحاب و یاران با تعجب با خود مى گفتند
آیا اینجا را بر ا ى فرود آمدن نپسندیده است و مى خواهد فرمان حرکت بدهد؟! چشمها مراقب و گوشها منتظر شنیدن فرمان بود. تعجب جمعیت هنگامى زیاد شد که دیدند همین که به شتر خویش رسید، زانوبند را برداشت و زا نوهاى شتر را بست و دو مرتبه به سوى مقصد ا ولى خویش روان شد . فریادها از اطر ا ف بلند شد: اى رسول خد! چر ا ما ر ا فرمان ندادى که این کار ر ا بر ا یت بکنیم و به خودت زحمت دادى و برگشتى ؟ ما که با کمال افتخار بر ا ى انجام این خدمت آماده بودیم
در جواب آنها فرمود: ))هرگز از دیگر ا ن در کارهاى خود کمک نخواهید و به دیگر ا ن اتکا نکنید ولو بر ا ى یک قطعه چوب مسواک باشد.((

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.