سلام من به خوزستان پیام من به سامانش
به بهمنشیر جوشان و به کارون خروشانش
به خرمشهر زیبا و به اهواز دل افروزش
به آبادان آباد و هرمزجان ویرانش
الا ای خاک خوزستان تو آنستی که دیدستی
سکندرها و قیصرها و لشکرهای جوشانش
اگر از هول قیصر بند شادروان گسست از هم
بدیدی دست و پا در بند آخر زار و گریانش
بمان آباد و فرخ روز و شیرین کام و روشن دل
که ایران مهد دانش هاست نپسندند ویرانش
دل مجروح مرا مرهم راحت سازد جان پردرد مرا مایه درمان آرد
گویی از مجمر دل آه اویس قرنی به محمد نفس حضرت رحمان آرد
بوی پیراهن یوسف که کند روشن چشم باد گویی که سوی پرغم کنعان آرد
یا سوی آدم سرگشته رفته ز بهشت روح قدسی مدد روضه رضوان آرد
در نوا آیم چون بلبل مستی که صباش خبر زا ساغر می گون به گلستان آرد
جان برافشانم صد ره چو یکی پروانه که شبی پیش رخ شمع به پایان آرد
رقص درگیرم چون ذره که صبح صادق نزد او مژده خورشید درفشان آرد
شادمان گردم چون دلشده ای کز زاریش هم ملامتکر او وعده جانان آرد
سید حسن غزنوی(اشرف)
که مازندران شهر ما یاد باد
همیشه بر و بومش آباد باد
که در بوستانش همیشه گلست
به کوه اندرون لاله و سنبلست
هوا خوشگوار و زمین پرنگار
نه گرم و نه سرد و همیشه بهار
نوازنده بلبل به باغ اندرون
گرازنده آهو به راغ اندرون
همیشه بیاساید از خفت و خوی
همه ساله هرجای رنگست و بوی
گلابست گویی به جویش روان
همی شاد گردد ز بویش روان
دی و بهمن و آذر و فرودین
همیشه پر از لاله بینی زمین